لوگو امرداد
اولین و پیشکسوت‌ترین خلبان ایران ایر درگذشت

واپسین پرواز نخستین خلبان زرتشتی

خلبان واپسین پرواز خلبان زرتشتی خلبان جهانگیر بهبودی اولین و پیشکسوت‌ترین خلبان ایران ایرخلبان جهانگیر خدابنده بهبودی نخستین خلبان پیشکسوت صنعت هوانوردی ایران در سن 94سالگی در کانادا درگذشت. نخستین خلبان زرتشتی ایران که خلبانی را نه تنها به عنوان یک شغل بلکه برای دفاع از میهن انتخاب کرد. وی عاشق سرزمین مادری خود، ایران زمین بود.
«پرواز خبر» خبرگزاری ایرلاین پرس، نخستین خبرخوان جامع رصد پرواز، خبر درگذشت خلبان جهانگیر بهبودی را با عنوان «اولین و پیشکسوت‌ترین خلبان ایران‌ ایر درگذشت» منتشر کرد. متن کامل خبر را در زیر می خوانید:

خلبانی تیزهوش، دوستی ارزنده، معلمی مهربان، انسانی والا، شوخ‌طبع، وفادار به‌حرفه، مجرب، آگاه و فرهیخته از میان ما رفت.
ذهنیت حرفه‌ای “جهانگیر خدابنده بهبودی” نسل اندر نسل، در ذهنیت کسانی که از او آموخته‌های بسیاری دارند، به‌زندگی ادامه می‌دهد. جای جهانگیر هم‌ مانند حفره‌ای عظیم در صنعت هوایی ایران و در میان همکارانش خالی می ماند.

گفت‌وگوی هفته‌ نامه‌ی امرداد با نخستین خلبان زرتشتی پیشکسوت ایران، خلبان جهانگیر بهبودی

هفته نامه‌ی امرداد با روانشاد خلبان جهانگیر خدابنده بهبودی، نخستین خلبان زرتشتی ایران، گفت‌وگو کرده بود.
این گفت‌وگو با عنوان «مرد آسمان ایران» در شماره‌ی 170 هفته‌نامه‌ی امرداد، سال 1386 خورشیدی به قلم اشکان خسرو‌پور چاپ شد. متن کامل گفتگو در دنباله آمده است: 

گفت‌وگو با نخستین خلبان زرتشتی ایران:

مرد آسمان ایران

برای نخستین بار که به ایران آمدم بیست و چند سال بیشتر نداشتم.آرزویم آمدن به ایران بود . پایم که از کشتی به خشکی رسید خم شدم و خاک وطن را لای دستمال سپیدم پیچیدم. دستمالی که تا سال‌ها همراهم بود.» اینها را جهانگیر بهبودی گفت. می گوید نخستین خلبان زرتشتی در ایران، داستان آمدنش را اینگونه بیان کرد:«خلبانی بلد بودم اما با کشتی از بمبیی آمدم خرمشهر.» می‌پرسم:«چرا خلبانی؟ دنیا پر از شغل است!»و او گفت: «جنگ جهانی دوم بود، باید با دشمن می‌جنگیدم. البته فرصت نشد و تا دوره‌ی آموزشی‌ام به پایان برسد جنگ جهانی دوم تمام شده بود.»
این آغاز گفت‌وگوی ما بود. به جای نوه‌ی بهبودی بودم. نشسته بودم تا از زندگی‌اش بشنوم. تا او بگوید چه برسرش گذشته و اکنون چه می‌کند. او هم نشسته بود و با حوصله برایم هر پیش‌آمدی را چند بار و با دقت باز می‌گفت. مرتب هم یادآوری می‌کرد که‌:«آن زمان شماها نبودید، یادتان نیست.» یادم می‌آید بهبودی در هند به دنیا آمده. می‌پرسم:« چرا در هند؟» و او با حوصله دفتر زندگی‌اش را برایم باز می‌کند، از همان برگ نخست:«پدرم اهل یزد بود، یک موبدزاده از اهالی محله‌ی دستوران. مادرم هم اهل مبارکه. پدرم جوان که بود به خاطر مشکلاتی که زرتشتی‌‌ها داشتند و سخت‌گیری‌های آن زمان به هند رفت. این بود که من در بمبیی به دنیا آمدم. پدرم با این‌که از ایران آمده ‌بود، هیچ‌گاه وطنش را فراموش نکرد. زمانی‌که کوچک‌تر بودم برایم شاهنامه می‌خواند و مرا آرام‌آرام با داستان‌هایش آشنا می‌کرد. همین‌ها باعث شد که عشق ایران کم‌کم وجودم را پر کند.»

دو عشق داشتم

می‌پرسم:«غیر از ایران عشق دیگری ندارید؟» او خلبانی رامی‌چیند کنار ایران و ادامه می‌دهد: «نمی‌دانم چرا این‌قدر عاشق ایرانم. شاید چون پدرم در کودکی برایم شاهنامه می‌خواند. البته من آن زمان بچه‌تر از این بودم که به ژرفای پیام شاهنامه برسم. در هند به زبان هندی گجراتی و دری حرف می زدیم. مدرسه و مکتبی برای آموزش زبان فارسی نبود. من هم چیز زیادی از شعرها دستگیرم نمی‌شد، ‌با این وجود پدرم برایم داستان‌ها را یکی‌یکی توضیح می‌داد تا من لذت ببرم و کیف کنم. خلبانی را هم از بچگی عاشقش بودم. هواپیما که می‌دیدم خوشم می‌آمد. در خیابان هم مدام می‌دویدم و صدای هواپیما از خودم درمی‌آوردم: وییییژ وییییژ.»
دفتر زندگی خلبان ورق می‌خورد. بهبودی جریان رسیدن به عشقش را هم برایم گفت: «تا وقتی درسم را تمام کنم در هند بودم، پس از درس دیدم خلبانی را خیلی دوست دارم. این بود که رفتم سراغش. البته بدون این‌که به مادرم بگویم. آخر آن زمان جنگ جهانی دوم بود.» بهبودی گفت: «البته شما آن زمان را یادتان نمی‌آید، آن روزها نبودید.» و ادامه داد: «رفتم به نیروی هوایی هند که به نام هند بود و به دست انگلیس. باید یک جوری با دشمن مبارزه می‌کردم. با فاشیست‌ها و … این بود که رفتم برای خلبان شدن. کمی بیش از هجده سال داشتم که خلبانی را تمام کردم و آماده شدم برای جنگ، اما با پایان یافتن دوره آموزشی من جنگ هم تمام شد.» می‌پرسم:« بالاخره برای جنگ بود یا به خاطر خودتان که رفتید دنبال خلبانی؟» و می‌گوید: «هر دو، هم باید دفاع می‌کردم و هم خودم خلبانی را دوست داشتم.» و رفت سراغ برگ بعدی دفتر زندگیش و از ابتدای سرفصلٍ « شرکت نفت» ادامه داد به خواندن.

کار، کار انگلیساست!

«پس از جنگ به روشنی آشکار بود انگلیس‌ها باید بروند. من هم باید می‌آمدم ایران. آن زمان 23 سالم بود. از نیروی هوایی انگلیس آمدم بیرون. سفارش انگلیس کار در شرکت نفت ایران بود. یک کار خوب به من پیشنهاد کردند. آن زمان همه‌ی خلبان‌های شرکت نفت، انگلیسی می‌دانستند. من هم که انگلیسی‌ام خوب بود و شرایط لازم را داشتم، استخدام شدم و به عنوان خلبان شرکت نفت آغاز به کار کردم. گفته بودند یک سال د ر همین سمت بمان، سپس می‌توانی بروی انگلیس و تصدیق مسافری بگیری. یک سال و نیم ماندم و خبری نشد.» می‌پرسم:«چرا؟ همان قضیه معروف کار، کار انگلیسی ها‌ست؟!» می‌گوید: «آری» و ادامه می دهد: «دیدم خیلی وقت است به قولشان عمل نکردند. هرچه پرس‌وجو و دعوا کردم بی‌نتیجه بود. رفتار انگلیس‌ها به راستی غیر قابل تحمل بود. این‌ بود که از شرکت نفت آمدم بیرون و رفتم نیروی هوایی تهران، چون فارسی‌ام خوب نبود رد شدم و یک سال را شغل متفرقه داشتم تا زمانی‌که شدم خلبان وزارت کشاورزی و سه سال ‌و‌ نیم همان‌جا ماندم.» نخستین خلبان زرتشتی ایران این حرف را که زد رفت سراغ رویه‌ی بعدی زندگیش. عنوان این فصل را خواندم:«دیگران خلبان شدند»

دیگران هم آمدند

جهانگیر بهبودی گفت: «من تنها خلبان زرتشتی بودم که در ایران فعالیت می‌کرد. البته در هند چند نفری زرتشتی بودند اما در ایران نه. دیدم حیف است جوان‌های ما سراغ خلبانی نیایند. این بود که تصمیم گرفتم آگهی چاپ کنم. قرار شد هرکس دیپلم دارد و می‌خواهد خلبان شود، بفرستم آمریکا تا از پایه دوره ببیند. این بود که رفتم سازمان فروهر. آقای هرمزدیاری را می‌شناختم. کس دیگری هم بود که نامش را درست یادم نیست.به یاد ندارم غیبی بود یا پیرغیبی .(ارباب جهانگیر پیرغیبی سرنشین وقت و بنیان‌گزار سازمان فروهر) هر دو را دیدم و آگهی‌ها را بهشان دادم. پس از دو یا سه سال گروهی آمدند و تا چند سال بعد شدند چهار پنج نفر. همه ایرانی، همه زرتشتی و همه عاشق خلبانی.» سپس دوباره شروع کرد به ورق زدن دفتر زندگی. رسید به جایی که کسی دوستش ندارد.سرفصل «جنگ هشت ساله». جنگی که هم دلاوری هایش سبب سرفرازی بود و هم ویرانه هایش یادآور پلشتی اندیشه یک مزدور. با هم این فصل از زندگی اش را هم گذراندیم.

گفت‌وگوی هفته‌ نامه‌ی امرداد با نخستین خلبان زرتشتی پیشکسوت ایران، خلبان جهانگیر بهبودی

عراقی ها از ما می ترسیدند

میانه های دفتر زندگی که رسید ایستاد و خاطراتش را مرور کرد،خاطراتی از جنگ هشت ساله عراق و ایران: «با این‌که بغداد دژ دفاعی محکم و معروفی داشت، عراقی‌ها از خلبان‌های ما خیلی می‌ترسیدند. شوخی که نیست،حلبان های ما با هواپیمای جت و با سرعت جت به ارتفاع خیلی کمی می‌پریدند که رادار گیرشان نیاورد. از وسط ساختمان‌ها و حتا پایین‌تر می‌پریدند تا رادار چیزی نبیند. با آن سرعت و شتاب!» چشمانم گرد شده‌است و خلبان هشتاد ساله‌ می‌گوید: «آنهایی که با هواپیما سمپاشی کرده‌اند می‌دانند چه‌قدر پایین پرواز کردن سخت است. من آن زمانی که در وزارت کشاورزی بودم این سختی را دیدم، هر از چند گاه یک بار هواپیما می‌خورد به شاخه‌های درخت و خرابی به بار می‌آورد، آن وقت خلبانان ما با سرعت جت از وسط ساختمان‌ها می‌پریدند!» بهبودی یکی از گفت‌وگوهای تلویزیون با یک خلبان غیرمسلمان ایرانی را هم یادش بود که خلبان ایرانی غیرمسلمان آمده بود و می گفت: «به خاطر ایران جنگیدم، نه به خاطر دین و فرقه‌ای خاص.»
همان‌گونه که نشسته ایم خاطره‌ی آن اسیر ایرانی غیرمسلمان که 20 سال در رنجیر بود و به کارش هم افتخار می‌کرد، در ذهنمان ورق می‌خورد.در این میان تاریخ هم برای خودش پیش می‌رود، آرام آرام…

چرا کانادا؟

می‌پرسم: «چه شد رفتید کانادا؟» و خلبان پاسخ داد:« بوی انقلاب که آمد، فهمیدم یک خبرهایی هست و دارد اوضاع به هم می‌ریزد. بچه‌هایم ٩ و ١٢ساله بودند. بیچاره‌ها می‌ترسیدند. دیدم با این اوضاع نمی‌شود روی چیزی حساب کرد. نمی‌خواستم بچه‌هایم در این جو بپوسند، می‌خواستم درس بخوانند و آینده داشته‌باشند. اگر رفتم کانادا به خاطر بچه‌هایم بود نه خودم.» گفتم:« در کانادا چه‌گونه عشق ایران را در وجود فرزندانتان روشن کرده‌اید؟» و خلبان می‌گوید:‌ «سعی می‌کردم فرزندانم حس مرا نسبت به ایران داشته‌باشند. به همه‌شان فارسی و دری یاد دادم. از جشن‌هایمان برایشان گفتم. از شاد بودن، از سخن‌های اشوزرتشت، که سراسر دوست داشتن بود و مهر ورزیدن و با هم بودن.» کنجکاوم بدانم نتیجه‌ای هم داشت؟ که می‌گوید: «فرزندانم که هیچ، حتا نوه‌هایم هم فارسی حرف می‌زنند و ایران هم آمده‌اند. من همیشه به کسانی که می‌آیند گفته‌ام که با فرزندانتان انگلیسی صحبت نکنید. آنها برای رفتن به مدرسه و در اجتماع بیرون خودشان آماده می‌شوند. خودشان انگلیسی می‌فهمند ،لازم نیست شما به آنها یاد بدهید.» می‌پرسم: «پس به نظر شما زبان یعنی کل فرهنگ ایرانی؟» و او می‌گوید: «فرزندان من هم تنها به فارسی دانستن بسنده نکرده‌اند. چند سالی‌ست به کمک فرزندانم کانون فرهنگی زرتشتی ایرانی تورنتو را که زیر نظر انجمن زرتشتیان تورنتو است بنیان نهاده‌ایم. چون دیدیم انجمن آن‌جا را هندی‌های پارسی اداره می‌کنند که چیزی از فرهنگ ایرانی زرتشتی نمی‌دانند بر آن شدیم که این بنیاد برپا شود. پیشنهادش را دادیم،آنها هم پس از مدتی قبول کردند.» شیوه‌ی کارشان برایم جالب ست و خلبانٍ نواندیشٍ کهنسال ادامه می‌دهد: « اوایل کار سخت بود، اما سرانجام کتابخانه فارسی را به راه انداختیم و من گاهی که می‌آیم ایران، کتاب‌هایی برایشان می‌برم. چون آن‌جا همه‌ی کتاب‌ها به زبان هندی بودند و فارسی نداشتیم.»

جشن ایرانی ها در کانادا

خلبان از برگزاری جشن‌های ایرانی در خارج هم گفت: «از پارسی‌ها که می‌پرسیدیم می گفتند فقط مهرگان را می شناسیم و نوروز را. اما اکنون اوضاع فرق کرده .همه جشن‌ها را برگزار می‌کنیم و جشن می‌گیریم. آن هم نه فقط به انگیزه پایکوبی.هربار و در هر جشن سخنرانی‌هایی داریم که فلسفه جشن را بیان می‌کند.فلسفه این با هم بودن‌ها را.
بعد در توضیح سخن‌هایش از گهنبار گفت و فلسفه برگزاری‌اش که دارا و ندار را سر یک سفره بی آلایش می‌نشاند، از اشوزرتشت که همیشه می‌گوید برای نیک زنده بودن باید شاد و همازور بود و او این همازوری را در جا و مکان نمی‌داند.«مهم این است که از هر راهی که می شناسید راه زرتشت را پاینده کنید.»
همین طور که سخن‌های مرد هشتاد ساله به گوشم می‌خورد، چشم‌هایم را هم می‌بیندم و دفتر زندگی‌اش را در پندارم می‌سازم. دفتر زندگی پیرمرد هنوز برگه‌های سپید زیادی دارد. هنوز جا برای نوشتن زیاد است. می‌دانم که مجال گفتن و نوشتن برای بهبودی بیشتر از این‌هاست. اما افسوس که شگردهای روزنامه نگاری و اندازه رویه‌ها، نوشته‌ها و گفته‌ها را قیچی می‌کند و نمی‌گذارد همه حرف‌های خلبان را بنویسی. خلبانی که بعد از سال‌ها هنوز عاشق ایران است، وطنی که گروهی از ما کم کم می‌خواهیم فراموشش کنیم.

به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter

12 پاسخ

  1. روانش آمرزیده باد. چقدر از وجود چنان بزرگانی ناآگاه هستیم. فقط بعد از مرگ آنها را میشناسیم.

  2. درود به روان همه نیک اندیشان و بزرگان زرتشتی و با سپاس از تارنمای وزین امرداد، امیدوارم بتوانیم از بزرگان خودبه شایستگی قدردانی کنیم و تلاش در ادامه راهشان نماییم.

  3. با درود
    بهترین زندگی دو جهان برای کسانی است که نیک بیاندیشند و پارسایی را سرلوحه زندگی خویش کنند . سپاس از همراهی شما عزیزان، روحش شاد و یادش گرامی باد.

  4. به روان همه درگذشتگان درود باد
    امیدوارم بتوانیم پیرو راه این بزرگوار باشیم
    ایدون باد

  5. سپاس بسیار از امردادنامه ازبرای نوشتارهای بسیار خوبش همانند همین نوشتار بالا.
    و درود بر میهن دوستان و ایرانیان نژاده همانند این بزرگمردتازه درگذشته.
    نامت زنده و یادت گرامی باد ای مرد بزرگ.

  6. روحش شاد و بهشت برین جایگاهش باد دوستان خوب آزیتا و آرمین عزیز خدابیامرزه عموی محترمتان امیدوارم باقی عمر شما باشه کاپیتان جهانگیر از افتخارات جامعه بود

  7. با درود روحش شاد و بهشت برین جایگاهش باد اینجانب بشوند شغلم در جایگاه رییس گذرنامه فرودگاهای مهراباد و ابادان با ایشان از نزدیک اشنا و شاهد بودم روانشاد از هر جهت از احترام ویزه ای نزد همگان برخوردار است یادش گرامی باد

  8. ای کاش جوانان زرتشتی ما وطن خودشان را رها نکنند و به دیار غربت نروند وطن دوستی وقتی معنای واقعی و حقیقی میابد که در وطن باشیم و شریک در غمها و شادیهای مردم این مرز و بوم اهورایی باشیم هیچ کجای این کره خاکی مثل وطن گرامی و گرانقدر نیست و هیچ ایده و عقیده ای مانند وطن پرستی پر ارزش نیست

  9. به عنوان یک همکار در ارتش من هم افسوس میخورم که ایشان را از دست دادیم امیدوارم بتوانم مثل ایشان نظامی ایده آلی شوم

  10. درود
    روانش در نزد ایزد منان شاد باد .
    درود خدا بر تمام کسانی که برای بشریت زحمت کشیدند و بخصوص برای ایرانزمین .

  11. درود
    روانش در نزد ایزد منان شاد باد .
    درود خدا بر تمام کسانی که برای بشریت زحمت کشیدند و بخصوص برای ایرانزمین .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

تازه‌ترین ها
1403-01-08