آه ماندانا
تو در سرزمین رودها و سرودها
در گل زارها، و شگفتا در آوارها
تو از بودن خسته نمیشوی
تا هنوز تو را دوست داریم و کورش را
او را میگویم که هیچ یهودی را زراندوز نخواند و هیچ کلدانی را و هیچ آشوری را با واژهِِی وحشی نیازرد
او ما را نیز در آوارها حاشیهنشین و مرزنشین کم سواد و بیبهره از دانش زندگی نمیخواند
و فروغ را چه اندازه دوست داریم
او تمام شب در ویرانهها، در سرما، با ما تا پگاه ترانه میخواند و ترانه
و تا خروسخوان در آینه گریه میکرد بامداد شد
در بامداد زلزله تولد دوبارهاش را جشن گرفتیم
و سهراب را
او یک قطار آواز قناری برای مرزنشینان پست کرد
همسایهام در زیر آوار خواب دیده بود که بر گردن نوزاد خواب به خواب رفتهاش دب اکبر را آویخت
وای، تختی هنوز میتواند صدبار در آوار با هر نوزادی چون یک جهان پهلوان بمیرد
و هزار بار با اندکی نیک بختی چون نوزادی زاده شود
آری دوستشان داریم
راستی چرا این همه ما را میخوانند و دوره میکنند
کاش بیش از این ما را به خود نخوانند که پیش از این ما را بسیار خواندهاند
4 پاسخ
ممنونم.بسیار زیبا بود.کاش این درد ها به پایان برسد
بسیاررر زیبا و پراحساس بود….
به به زنده باد سروده ی بسیار زیبا بود