محمدجواد حجتی کرمانی نمایندهی پیشین مجلس خبرگان در یادداشتی در روزنامهِی اطلاعات به تعلیق هموند زرتشتی شورای شهر یزد پرداخته و از آیتالله جنتی، دبیر شورای نگهبان پرسیده است: «فتوای مرحوم امام رضوانالله علیه چیست که ایشان برمبنای آن فتوا، عضویت آقای سپنتا نیکنام عضو منتخب شورای شهر یزد را که چهار سال بر این کرسی تکیه زده بوده است خلاف شرع دانستهاند؟»
یادداشتِ بابک شهریاری کنشگر هازمان زرتشتی در پیوند با سخنرانیِ محمدجواد حجتیکرمانی، در پشتیبانی از سپنتا نیکنام را در زیر بخوانید.
بنام خداوند بخشنده بخشایشگر مهربان
با درود به برادر بزرگوار و قوم و خویش عزیزم جناب استاد محمد جواد حجتی کرمانی
جناب استاد اخیرا و در پی مشکلی که برای نماینده زرتشتی شورای شهر یزد پیشآمده بود مواضعی را اتخاذ نمودید که جای تشکر دارد و این همراهی شما به من جسارت داد تا چند سطری را برای شما و برای تمام کسانی که اینگونه انسانی میاندیشند بنویسم. این سطرها خون دلی است که از خامه روان شد و بر کاغذ نقش بست.
من پس از مطالعه کتاب از آتشکده تا مسجد(به قلم شما) از اینکه پدر شما اینچنین در دعا و ذکر غرق شده بود که از خانه و خانواده و از هر آنچه رنگ تعلق پذیرد به کلی فارغ بود احساس شعف کردم.
من یک زرتشتیزاده هستم همانطور که پدر بزرگوار شما بود ، من و پدر شما به واسطه قرابت فامیلی که با هم داریم قطعا شباهتهای ژنتیکی بسیاری را نیز با هم داریم احتمالا قدرت بینایی و شنوایی من امروز همانند قدرت بینایی و شنوایی پدر شما در سن پنجاه سالگی است . پدر شما بسیار چیزها دیده و شنیده بود ، دیده ها و شنیدههایی که شما شاید هرگز نشنیده و ندیده باشید یا اگر هم شنیده یا دیده باشید هیچوقت حس آن بزرگوار قابل انتقال به شما نبوده . شاید امروز فرصتی باشد تا شما به واسطه این سطور با حس یک زرتشتیزاده در حدود یکصد سال قبل و در اوج دوران نفاق افکنی استعمار آشنا شوید. البته شاید نتوانم به تمامی این حس را به شما منتقل کنم. بعضی از این احساسات به قدری عمیق هستند که هیچکس و از جمله خود من نمیتوانم ادعا کنم که چنین حسی را میشناسم. هیچکس نمیتواند مگر کسی که خود شخصا آن را تجربه کرده باشد.
آری احساسات متنوعی در وجود چنین شخصی در آن دوران وجود داشت که اکثر این احساسات به نظر ما آشنا است اما به واقع چنین نیست یعنی گاه شدت آن به قدری زیاد است که برای ما قابل درک نیست. مثلا احساس تحقیر، حسی است که همه کم یا بیش آن را تجربه کردهاند اما من نمیدانم چگونه میشود حس پدری را که پیش چشم فرزندش از مرکب به زیر کشیده شده و سیلی میخورد فقط به جرم اینکه به عنوان یک نامسلمان در حضور افراد مسلمان بر قاطر سوار بوده را بیان کرد . همچنین حس فرزندی که پیش چشم او پدرش سیلی میخورد و سرافکنده هیچ نمیگوید چگونه احساسی است. او میداند سرانجام پایداری و پا فشاری بر باورهایش این است که او هم جلو چشم فرزندش همچون پدرش تحقیر شود. شما بهتر از من میدانید که زرتشتیان تا همین اواخر حق سوار شدن بر اسب و قاطر و … را در حضور مسلمانان نداشتند .
جناب حجت السلام ، پدر شما با آمدن نوروز دعای یا محول القلوب و …. را با صدای بلند میخواند و با شروع بهار شادمانه راه مسجد میپیمود و ذکر گویان از مسجد به خانه میآمد و لذا فرصت نداشتید احساسی که اقوام پدرتان در روزهای بارانی بهار داشتند را تجربه کنید .آنها به جرم زرتشتی بودن در روزهای بارانی چنانچه در کوچه و خیابان دیده میشدند کتک میخوردند. شما بهتر از من میدانید که تا همین اواخر زرتشتیان حق خروج از منزل در روزهای بارانی را نداشتند .
وای بر آن زرتشتی که بخواهد دعای اوستا را با صدای بلند بخواند و ذکرگویان در کوچه و بازار گام بردارد و از منزل به آتشکده برود. هیچکس از او نمیپرسید اینکه میگویی ذکر خداست یا چیست، او باید به این جرم کتک میخورد و این احساس که انسان حق ندارد با صدای بلند ذکر حق گوید حس قشنگی نیست.
حس عدم امنیت هم حس عجیبی است که خیلی ها در سطح جهان تجربه کردند همین امروز در میانمار شاهد زشتترین رفتارها با اقلیت مسلمان آن کشور هستیم که دل هر انسانی را به درد میآورد آری تجربه احساس پدری که فرزندش در کوچه و بازار مورد تعدی همسالانش قرار میگیرد و او نمیتواند دم برآورد احساس ساده ای نیست، برادر بزرگوارم شما هم پدر هستی و هم پدربزرگ قطعا میدانی که بچه ها ممکن است برای شوخی و دست انداختن دیگری و از روی نادانی بر او سنگ پرتاب کنند یا با چوب اورا بزنند اینها همه شوخی است، بچه های زرتشتی سنگ میخوردند ، چوب میخوردند اما مرگ با آنها شوخی نمیکرد .آنها به شوخی سنگ پرتاب میکردند اما اینها به جد میمردند . حس آن پدری که فرزند خون آلودش را به خانه آوردند و در پیش چشمش جان داد بسیار تلخ است اما تلخ تر از آن اینکه مطابق نوعی قرایت عقیدتی جرمی متوجه قاتلین نبود و اصرار بیش از حد پدر موجب آزار سایر اعضا خانواده میشد قطعا این حس ، حسی تلخ است بسیار تلخ.
حتما به یاد دارید که خواهر خردسال شما گم شده بود و در کلانتری وقتی از او پرسیدند شغل پدرش چیست گفت قرآن میخواند ، البته شغل پدر شما قاری قرآن نبود وخواهر شما از بس که پدرتان را در حال خواندن قرآن دیده بود چنین گفت. این دایمالذکر بودن پدر شما جدا مایهی مباهات است و قطعا پدر شما به واسطه اطمینان قلبی خود ایمان داشت که فرزند دلبندش سالم به خانه باز میگردد اما مردان زرتشتی، اقوام پدر شما را میگویم : بارها دوشیزگانشان ناپدید گشته و پس از مدتی به عقد مردی خارج از دین درآمده بودند و مژده این فتح و ظفر را با دهل و سرنا به آنان میدادند تا هر چه بیشتر تحقیر گردند. آن پدران هیچوقت اطمینان نداشتند که فرزند دلبندشان به خانه بازمیگردد.درک چنین حسی از ناامنی امروز و در پناه نظام مقدس جمهوریاسلامی برای هیچکسی ممکن نیست نه برای شما و نه برای من.
استاد عزیزم شما و خانواده گرامیتان از کرمان مهاجرت کردید تا فرصتهای بهتر را دنبال کنید و به شایستگی مدارج موفقیت را پیمودید این موفقیتها گوارای وجودتان باد که الحق شایسته آن بودید. شناخت این احساس که چگونه مردی و مردانی و مردمانی فقط به واسطه باورهای مذهبی به زور از موطن خود کوچانده شدند و پا برهنه و تشنه و دردمند در بیابانهای یزد و کرمان پناه گرفتند تا تمام فرصتهای موفقیت برای فرزندانشان سوزانده شود سخت است. شناخت احساس مردمانی که به واسطه دینشان در شهر راه داده نشدند و در بیابانها ماوا گزدیند، ساده نیست. همشهری بزرگوار من، حتما میدانی که زرتشتیان در (گبر محله) خارج حصار شهرکرمان گنجانده شدند و با فتنه افغان چه بر سرشان آمد و من و خود شما از نسل همان درماندگان داغدیده و بیپناهی هستیم که مردم کرمان از سر دلسوزی پس از آن واقعه در شهر پناهشان دادند.
شما خوب میشناسید مردمانی را که به یزد پناه آوردند گرسنه و آواره اما پر تلاش و امیدوار این مردمان آنچنان کوشیدند که بسیاری از بنیانهای نیک در این شهر بنا نهادند. مردم یزد خوب به یاد دارند آن خیر اندیشان زرتشتی را که برای استفاده عموم آب انبار ساختند اما مجبور بودند برای آن آب انبار دو ورودی جداگانه احداث کنند زیرا حتی خود بانی خیر حق نداشت از جایی که مسلمانها آب برمی دارند عبور کند. شما خود می دانید هنوز هم آب انبارهای یزد دو مدخل ورودی دارند، اگرچه بیشتر آنها کاربری خود را از دست دادهاند و بیشتر بصورت آثار باستانی و نمادین وجود دارند.
حتما دیدن صحنههایی از جداسازی سیاهان و سفیدپوستان در آبخوریهای کشور آفریقایجنوبی برای شما هم بسیار ناخوشآیند بوده اما به شما حق میدهم که احساس آن مرد سیاه را ندانید .
زرتشتیان علیالرغم تمام این فشارها و تحقیرها هیچگاه کینه به دل نگرفتند آنها بر اساس آموزه های اوستا «بخشیدند» چرا که خداوند بخشنده و مهربان است اما فراموش نکردند چرا که از صفات اهورا مزدا«افراموش»است. فراموش نکردند تا از تکرار آن جلوگیری کنند ، فقط تلاش کردند، تلاش در راه آبادانی سرزمینمان ایران. این آبادانی را برای همه خواستند چه زرتشتی و چه غیرزرتشتی. بسیار کوشیدند تا فضایی مملو از اطمینان را در کنار خواهران و برادران مسلمانمان ایجاد کنند.
سالها طول کشید تا زرتشتیان به مردم یزد این اطمینان را دادند که اگر مدرسه می سازند اگر آب انبار میسازند اگر بیمارستان میسازند و اگر هر چه نیکبنیان است بنا مینهند قصد تبلیغ دینی ندارند. زرتشتیان قصد سودجویی چه عقیدتی و چه مادی را هیچوقت نداشته و ندارند زرتشتیان یزد به مردم یزد ثابت کردند که نیکی را برای نیکی خواستارند و زمانی که مردم دارالعباده یزد به این نتیجه رسیدند که زرتشتیان قصدی و نیتی جز خیر برای آنها ندارند یک زرتشتی را به عنوان نماینده خود در شورای شهر برگزیدند. شما استاد بزرگوار بهتر از من میدانی که تعداد آرا سپنتا از کل نفوس زرتشتیان (اعم از نوزاد و کودک و پیر و جوان ) ساکن استان یزد بیشتر بود لذا نقش مسلمانان در انتخاب سپنتا بسیار بیشتر و پر رنگتر از زرتشتیان بودهاست.
استاد گرامی از قلمتان و از اعتبارتان استفاده کنید و این پیام را به گوش همه برسانید:
(امروز که دوران نفاق افکنی استعمارگران به پایان رسیده و امروز که سخنان پیر جماران مبنی بر وحدت کلمه در گوشمان است و امروز که رهبر فرزانه انقلاب علی گونه حضور دارند شایسته نیست که بازگردیم به قرون گذشته و به گونهای رفتار کنیم که دشمنان فرصت بدگویی از نظام ما را داشته باشند.)
در پایان باید به عرض شما برسانم که بسیاری از بزرگان فامیل ما از اینکه پدر شما ترک دین کرده بود متعجب بودند، اما امروز خداوند فرصتی داده تا من از چشمان پدر شما به پیرامون خود بنگرم ، بر روان او درود می فرستم من به واسطه مواضعی که شما در جریانات اخیر اتخاذ نمودید دانستم که پدر بزرگوار شما یک آزاده بود و قبل از هر چیز آزادگی را به فرزندان خود آموخت ، آزادگی دین همه ماست . ایدون باد.
بابک شهریاری آبان ماه نود و شش
9 پاسخ
بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد. با درود و مهر به آقای بابک شهریاری ازبرای نوشتار جالبش. امید که روزی برسد که انسان ها از بهترین هدیه خداوند که همان خرد است ، بهره ببرد.
درود به شرفت
با بهترین درودها ، از بابک گرامی که به این زیبایی انچه در دل یک زرتشتی است را بازگو کرده سپاسگزاری و برایش بهترین ها را از اهورامزدا خواستارم .
با درود،وقتی رییس شورای شهر یزد جناب آقای سفید میفرمایند،من برای سپنتا نیکنام پای حرفم ایستاده ام،تکرار موارد پیشین بجزه تشدید احساسات همکیشان هیچ کمکی نخواهد کرد.
با درود وسپاس از همکیشانی مثل بابک شهریاری متاسفانه از هر قشر و مقامی واز هر تارنماو مطبوعاتی مقاله ای در دفاع از حق شهروندی و عدم تبعیض بین ایرانیان دیدیم و خواندیم هزاران افسوس که حتی یک جمله از انجمن موبدان که حکم دفاع از دین ورفع این تبعیض دارد حتی یک جمله هم نشنیدیم
با تشكر از ذكر ناملايمات و رفتارهاي غير انساني ما با كساني كه تصميم ميگرند كه متفاوت نگرش كنند در طول تاريخ ٥٠٠ ساله ما . با كمي دقت و أنصاف شرايط بهائيان در ايران را ميتوان با تجربه زرتشتيان هموطن با ضريب هزار مقياسه كرد . باعث شرمندگيست كه ظلم و جنايت هنوز در كشور ما ادامه دارد به اميد روزي كه گفتار نيك و پندار نيك سر لوحه روش ايرانيان در زندگي و رفتار با دگران گردد
بی آزاری سود مندی گزین /که این است آیین فرهنگ دین (فردوسی بزرگ )درود به سرور گرامی جناب آقای بابک شهریاری که واقعیت تاریخی ورخدادهای بسیار ناگوارو تکان دهنده گذشته را برای آگاهی نسل امروز بیان نموداید که دل هر انسان آزاده ای را به درد می آورد و فقط مایه اندوه وتاسف است امیدواریم در هیچ جای دنیا شاهد چنین رخدادهای تلخی نباشیم .در پایان از دولت محترم تدبیر امید ومجلس شورای اسلامی و دیگر بزرگان دل سوزان نظام وکشور در خواست داریم در مورد رفع مشکل آقای مهندس سپنتا نیکنام نماینده منتخب مردم فرهیخته شهرستان یزددر شورای اسلامی شهر تلاش کوشش نمایند با سپاس از امرداد
خدا میدونه که چقدر دلم میخواد مشکل سپنتا نیکنام حل بشه اینو به عنوان یه مسلمون از ته دل میخوام حتی به نشونه حمایت از ایشون پروفایل تلگرام خودمو به عکس ایشون تغییر دادم وهر کس پرسید ایشون کیه؟ معرفی کنم واز حقش دفاع کنم…خداییش همین قدر کاری که میتونم انجام میدم
درود استاد ، سپاس از اینکه نگران جامعه هستین و مانند بعضی از مسئولین که سر را زیر برف برده اند نیستین ، لذت بردم از قلم شیوایتان ، درود و سپاس