بهوقت باران
در باران بود
که داشتم باخودم میگفتم
به تو کی سلام باید کرد
روز یا شب
شنبه یا یکشنبه
با اندوه، همهی روزهای هفته را شمردم
افسوس که هفتهها، سالهاست خالی از خاطرهاند
باران کسالت پرسش را شست، برداشت و برد
باران در گوشم زمزمه کرد به وقت من
جان شیفته، باران را دوست دارد