سکوت، همه جا را پر کرده بود، هرچند وزش باد این سکوت را میشکست و دانههای شن صورتم را نوازش میداد. گاهی کودکی را میدیدم که در کوچه بازی میکرد و پیرمردی که بار بر الاغ بسته، زندگی میگذراند. اینجا همهچیز بوی روستا میدهد. بوی تازگی. بوی زندگی. اینجا ایران است، روستای مصر.
مهر ماه بود و سفر به کویر آغاز شده بود، من هم رهسپار کویر مصر شدم. راهی دراز در پیش بود اما هیجان دیدن جایی از ایرانزمین که تاکنون ندیده بودم، دوری راه را برایم شیرین میکرد. هنگامی که رسیدم، پس از تنآسودنی(:استراحتی) کوتاه، دوربینم را برداشتم و پا به روستای زیبای مصر گذاشتم. در این میان بود که چهرهای مرابه سوی خود کشاند. بانویی از خانهی گلی بیرون آمد اما چهرهی او مانند دیگر مردم روستا نبود. کمی کنجکاو شدم. آرام به سویش رفتم واز او پرسیدم….
آنچه در بالا آمده بخش كوتاهی از نوشتار «آسمان در مشت من است» كه در رویهی مردم «امرداد» ٣٥٤ چاپ شده است.
در «امرداد» ٣54 چاپ شده است
روستایی در اصفهان با گویش یزدی
- خبرنگار امرداد: فرزانه خسروی
- 1395-09-22
- 00:00
به اشتراک گذاری
Telegram
WhatsApp
Facebook
Twitter
تازهترین ها
1403-01-30